معنی ایالت چمن زار

حل جدول

ایالت چمن زار

ایلینویز


ایالت چمن آبی

کنتاکی


چمن

جنس زمین فوتبال، مرغ زار، زمین سبز و خرم

لغت نامه دهخدا

چمن زار

چمن زار. [چ َ م َ] (اِ مرکب) معروف است. (از آنندراج). مرغزار سبز و خرم. (ناظم الاطباء). جایی که چمن و سبزه روید. چمنستان. چمن خیز:
بیا ساقی ای نوبهار طرب
ز نخل قدت برگ و بار طرب
بیاد گل آن چمن زار فیض
بده لاله گون جام سرشار فیض.
طغرا (از آنندراج).
رجوع به چمن خیز و چمنستان شود. || کنایه ازرخسار معشوق:
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف چمن زارش همی گردد چمان ابرو.
حافظ.


چمن اندود

چمن اندود. [چ َ م َ اَ] (ن مف مرکب) در معنی، مرادف چمن زار و چمن خیز و چمن پوش است که هر یک معروف میباشد. (از آنندراج). چمن زار:
شوق موسی نگهم رام تسلی نشود
تا دو عالم چمن اندود تجلی نشود.
میرزا بیدل (از آنندراج).
رجوع به چمن زار، چمن خیز و چمن پوش شود.


زار

زار. (پسوند) بمعنی مکان روئیدن باشد. (برهان قاطع). || بمعنی انبوهی و بسیاری هم آمده است. (برهان قاطع). || حرفی باشد که در محل ّ کثرت اشیاء استعمال کنند. (آنندراج).
- چمن زار:
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریان
زین غنچه که از طرف چمن زار برآمد.
سعدی.
- خربزه زار:
قاضی که برشوت بخورد پنج خیار
ثابت کنداز بهر تو صد خربزه زار.
سعدی (گلستان).
- سمن زار:
عیشست در کنار سمن زار خواب صبح
می در کنار یار سمن بوی خوشتر است.
سعدی.
سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنید
عنبر فشانده گرد سمن زار بنگرید.
سعدی.
- کارزار:
به کارزار منه پیش این دو سلطان پی
که زار کار بود کارزار آتش و آب.
ابوالفرج رونی.
-کشت زار:
نی کلکم ز کشتزار هنر
بعطارد رسید سنبل تر.
نظامی.
مپندار جان پدر کاین حمار
کند دفع چشم بد از کشتزار.
سعدی.
-گلزار:
سرمست ز کاشانه بگلزار برآمد
غلغل ز گل ولاله بیکبار برآمد.
سعدی.
- گندنازار:
بوستان تو گندنازاریست
بسکه برمیکنی و میروید.
سعدی (گلستان).
- لاله زار:
خیز و غنیمت شمار جنبش بادربیع
ناله ٔ موزون مرغ بوی خوش لاله زار.
سعدی.
- مرغزار:
کشیده بر سر هر کوهساری
زمردگون بساطی مرغزاری.
نظامی.
پدید آمد چو مینو مرغزاری
در او چون آب حیوان چشمه ساری.
نظامی.
من بر آن سبزه مانده چون گل زرد
بر لب مرغزار و چشمه ٔ سرد.
نظامی.


چمن خیز

چمن خیز. [چ َ م َ] (نف مرکب) زمینی یا جایی که استعداد روییدن چمن دارد. یا چمن در آنجا بسیار است. چمن زار:
تعالی اﷲ ازین شهر چمن خیز
که باد اوست بر دلها فرح بیز.
منیر (از آنندراج).
رجوع به چمن زار شود.


چمن

چمن. [چ َ م َ] (اِ) راه باشد میان بوستان و باغ. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 361). راه راست بود ساخته در میان درختان. راه ساخته بود در میان صف درختان. راهی باشد در باغ میان درختان و از هر دو پهلوی راه درخت نشانده و آن جای نشستنگاه بگذاشته و از ریاحین بر وی کاشته باشد. (فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 361). صحن باغ و خیابان و بلندیهای اطراف زمینی که در آن چیزی کاشته باشند. (برهان). نشستنگاه میان باغ که پیرامون آن درختان نشانند و در میانش سه برگه و گلها کارند. (رشیدی). نشستنگاه میان باغ که پیرامون آن درختان نشانند ودر میانه ٔ آنها گلها و ریاحین کارند. (آنندراج). نشستنگاه باغ. (انجمن آرا). نشستنگاهی که گرد بگرد آن درختان سایه دار باشد، نیز سوراخی را گویند که زیر درختان بازهشته و سر شاخهای ایشان بهم پیوسته بود. (ازشرفنامه ٔ منیری). راه بود در باغ و بوستان میان درختان در باز هشته چون زمین کشت و از هر طرف آن درخت نشانده و جای نشستن تهی گذاشته اگر چیزی از بر او از ریاحین کشته بود و اگر نبود. (اوبهی). خیابان که هر طرف آن درخت نشانده باشد. کوچه باغ. مسیری در باغ یا بوستان که زمین آن را جابجای سبزه یا گل کاشته و دو طرف درختان سبز یا میوه دار نشانده باشند:
سروبنان کنده و گلشن خراب
لاله ستان خشک و شکسته چمن.
کسایی (از فرهنگ اسدی).
نگار مرا سرو آزاد خوان
کنار من آن سروبن را چمن.
فرخی.
همی بوستان سازی از دشت او
چمنهاش پرلاله و چاوله.
عنصری.
روی تو چون شنبلید نوشکفته بامداد
روی من چون شنبلید پژمریده در چمن.
منوچهری.
دهقان به تعجب سر انگشت گزانست
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 153).
هست قد یار من سرو خرامان در چمن
بر سر سرو خرامان ماه تابان را وطن
بلکه خد وقد آن زیباصنم را بنده اند
ماه تابان بر فلک، سرو خرامان در چمن.
سوزنی.
میان انجمن سروران روی زمین
چو سرو باشد در بوستان میان چمن.
سوزنی.
آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش
زرین عذار شد چمن از گرد لشکرش.
خاقانی.
از چمن دولتی که باغ کیان راست
گر گل نو رفت نوبهار بماناد.
خاقانی.
داد به هر یک چمن خلعتی از زرد و سرخ
خلعه نوردش صبا، رنگرزش آفتاب.
خاقانی.
گر سخن کش بینم اندر انجمن
صدهزاران گل برویم زین چمن.
مولوی.
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریان
زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد.
سعدی.
چمن امروز بهشت است و تو درمی بایی
تا خلایق همه گویند که حورالعین است.
سعدی.
عروس چمن گشت، رشک بهشت
بمشاطگی آمد، اردی بهشت.
ظهوری (از آنندراج).
مگذر ز صفحه ٔ چمن امروز سرسری
تاریخ خسروان جهانست روزگار.
اثر (از آنندراج).
|| بمعنی باغ و بستان و گلزار باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). مطلق جایی که در آن انواع درخت یا بوته یا گل کاشته باشند. || زمین سبز و خرم را نیز گویند. (برهان). زمین سبز و مرغزار. (انجمن آرا). زمین سبز و خرم و مرغزار. (ناظم الاطباء). مَرغ. مَرج. || در تداول عامه، نام سبزه و گیاهی معروف است که در زمین وسط خیابانها و میدانهای شهر یا در باغها و منازل میکارند تا سبزی خوشرنگ و بادوام آن چشم اندازی خرم و طرب انگیز بوجودآرد. و رجوع به چمن زنی و چمن کاری شود. || اسب خوشراه و نرم رفتار را هم گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء). اسب راهوار و سبک رفتار. و رجوع به چم شود.

فرهنگ عمید

چمن زار

جایی که چمن در آن فراوان باشد، زمینی که در آن چمن کاشته باشند، مرغزار،

فرهنگ فارسی هوشیار

چمن زار

(اسم) زمینی که در آن چمن بسیار باشد، زمینی که چمن در آن کاشته باشند.


چمن

راه باشد میان بوستان و باغ، زمین سبز و خرم، سبزه زار

فرهنگ معین

چمن زار

زمینی که در آن چمن بسیار باشد، زمینی که چمن در آن کاشته شود. [خوانش: (چَ مَ) (اِمر.)]

فارسی به عربی

فارسی به آلمانی

معادل ابجد

ایالت چمن زار

743

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری